معنی هدف متعالی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

متعالی

متعالی. [م ُ ت َ] (اِخ) یکی از نامهای خدای تعالی. (تاج العروس ج 10 ص 253).

متعالی. [م ُ ت َ] (ع ص) بلند شونده. اسم فاعل از تعالی که به کسر لام است باب تفاعل از ناقص، مأخوذ از علو. (غیاث) (آنندراج):
ذات تو به اوصاف محاسن متحلی است
وز جمله ٔ اوصاف مساوی متعالی است.
سوزنی.
نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب... اگر سایه بر ذره ٔ خاک افکند آن ذره بر خورشید نور گسترد. (سندبادنامه ص 344). قدر او از عدوای اقبال و دولت او متعالی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 284). والی آن بقعه در کفر و کنود غالی است و به نخوت طغیان و عنود متعالی و مستحق است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 354). حضرت عالی منزلت ممالک مدار، متعالی منقبت. (حبیب السیر). || بزرگوار. (دهار) (السامی فی الاسامی). و رجوع به تعالی و متعال شود.


هدف هدف

هدف هدف. [هََ دَ هََ دَ] (ع اِ صوت) کلمه ای که بدان نعجه رابدوشیدن خوانند. (اقرب الموارد). رجوع به هدف شود.


هدف

هدف. [هََ دَ] (ع اِ) هر چیز بلند و برافراشته از بنا و ریگ توده و کوه و پشته و مانند آن. || مرد بزرگ جثه. || نشانه ٔ تیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد):
خیل سحاب از هر طرف رنگین کمان کرده به کف
باران چو تیری بر هدف دستی توانا ریخته.
خاقانی.
مویی شدم که موی شکافم به تیر نطق
کآسیب طالعم هدف اضطرار کرد.
خاقانی.
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه بر هدف میراند چون تیر.
نظامی.
ز آن دعای شبانه شبگیری
ترسم افتد بدین هدف تیری.
نظامی.
کمان خواست از دایه و چوبه تیر
گهی کاغذش بر هدف گه حریر.
نظامی.
گاه باشد که کودکی نادان
بغلط بر هدف زند تیری.
سعدی (گلستان).
ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب.
سعدی.
دری هم برآید ز چندین صدف
ز صد چوبه آید یکی بر هدف.
سعدی (بوستان).
تیر چون از کمان سست آید
از کجا بر هدف درست آید.
اوحدی.
- هدف گیری، نگریستن نشانه و هدف به دقت پیش از آنکه تیر بیندازند.
- هدف وار،مانند هدف و نشانه ای که تیر بر آن افکنند:
کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم
تا به تیر سحری دست قدر بربندیم.
خاقانی.
|| در تداول، آنچه آدمی برای رسیدن بدان بکوشد از جاه و مال و جز آن. مقصود. غایت.
- باهدف،آنکه زندگی را بیهوده نگذراند و در کارهای خود هدفی دارد.
- بی هدف، مقابل باهدف.
|| (ص) بسیارخواب. (منتهی الارب). سنگین بسیارخواب. (اقرب الموارد). || گران ناسازوار بی خیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، اهداف. (اقرب الموارد). || (اِ صوت) کلمه ای است که بدان گوسپند و بز را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب). رجوع به «هدف هدف » شود.

هدف. [هَِ] (ع ص) تن دار جسیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

متعالی

متعال در فارسی: والا برین اپر گر بالستیک برزشمند بر شونده ‎ (اسم) بلند شونده، (صفت) بلند رفیع. یا حکمت متعالی. مابعدالطبیعه.

فارسی به عربی

متعالی

متسام


هدف

ببغاء، بصر، سبب، ضحیه، عقب، علامه، نقطه، هدف، وخز

فرهنگ معین

متعالی

(مُ تَ) [ع.] (اِفا.) رفیع، بلندپایه.

فرهنگ عمید

متعالی

بلند‌پایه، بلند و رفیع،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

متعالی

برین، فرایاز، والا

مترادف و متضاد زبان فارسی

متعالی

بلند، عالی، متعال، والا، رفیع

ترکی به فارسی

هدف

هدف

عربی به فارسی

هدف

دانستن , فرض کردن , ارزیابی کردن , شمردن , رسیدن , ناءل شدن (به) , به نتیجه رسیدن , قراول رفتن , قصد داشتن , هدف گیری کردن , نشانه گرفتن () حدس , گمان , جهت , میدان , مراد , راهنمایی , رهبری , نشان , هدف , مقصد , مقصود , عینی , معقول , قصد , عزم , منظور , پیشنهاد , در نظر داشتن , پیشنهادکردن , نیت , نشانگاه , تیر نشانه

معادل ابجد

هدف متعالی

640

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری